"تورا فراموش کردم" نه به خاطر خودت که میدانم هرگز آنگونه که باید دوستم نداشتی نه به خاطر افکار مالیخولیایی اطرافیان که هرزه گویی و یاوه گویی عادتشان شده است نه به خاطر خاطره هایی که میشد بسازیم و نساختیم نه به خاطر حرفهایی که باید گفته میشد ولی مهرسکوت برلبانمان بود نه به خاطر معذرت خواهی ها و دوستت دارم هایی که نیازبود و بازهم گفته نشد نه به خاطر دروغ هایی که برلبانت جاری بود فارغ از اینکه نمیدانستی دلیل اینکه به رویت نمی آورم این نبود که نمیفهمم فقط نمیخواستم برای ماسمالی این دروغ به دروغ های بیشتری آلوده شوی دلیل فراموشیت فقط خودم بودم آری ازیک جایی به بعد تصمیم گرفتم به فکره خودم باشم،به جای بها دادن به تو کمی هم به خودم بهادهم سراغ دلم رفتم تورا میخواست اما دیگر خسته شده بودم از امیدهای الکی و بیخودی که داشتم ک برداشتهای کوکورانه ای که ازهر رفتارت داشتم تصمیم گرفتم به عقلم گوش دهم عقلی که تازه صدایش رامیشنوم میشنوم که میگوید بس است بس است هرچه خاری کشیدی کمی غرور داشته باش فهمیدم که هرکس مرابخواهد بی دلیل و بادلیل میماند ولی هرکس که دلش یکجا و تنش جای دیگری باشد قفل و زنجیرش هم کنی برایت نمیماند تصمیم گرفتم رهایت کنم بگذارم بروی هرکجا دلت تورا میکشاند این وسط خودم هم نفسی آسوده بکشم رهاشوم از تمام حسهای بی پایانی که داشتم الان است که آرامش دارم آرامشی که باتو نداشتم آرامشی که بی تو به من برگشت "مرسی" به خاطر اینکه با رفتنت دفتری جدید برای من بازکردی تا دوباره شروع کنم آرزومیکنم تو هم به آنچه دلت میخواهد برسی دوستدارت کسی که دوست داشتو دوستت دارد *@@*******@@*
o*o*o*o*o*o*o*o وقتى دیدمش یادم رفت ذوق نکنم یادم رفت متین و موقر بایستم و بچهبازى در نیاورم یادم رفت ریز ریز نخندم وقتى توى صفحهى اینستاگرامش بودم یادم رفت نپرسم چرا پروفایلش را عکسِ کاترین هپبورن گذاشته یادم رفت کنجکاوی نکنم هنگامی که توى کتاب فروشىِ کوچک کنارِ دانشگاه دیدمش، که داشت براى خودش کتاب مىخرید، فراموش کردم که نگذارم این کار را بکند یک جایی خوانده بودم کسانى که کتاب مىخوانند تنهایند و یا دوست دارند تنها باشند و من نمىخواستم او تنها بماند یا دوست داشته باشد که تنها بماند ولى یادم رفت نگذارم کتاب بخرد. خیلی چیزها، تویِ بد موقعیتی از یادم میرود به گمانم این از یاد رفتنها ارثیست بابابزرگم آلزایمر داشت. آلزایمر داشت ولى از سرطان ریه مُرد یادش نمىماند نخ قبلىِ سیگارش را کِى کشیده. هى مىکشید. هى مىکشید و توى همین کشیدنها بود که سرطان ریه گرفت من هم مثلِ او آدم فراموشکارى بودم و اطمینان دارم از این فراموشى بارها ضربه خواهم خورد از این فراموشى نمىمیرم ولی یادم میرود که نبینمش یادم میرود که به او فکر نکنم چیزی شبیه یک سرطان از جنسِ فراموشی. و این، هزار بار از مُردن دردناکتر است o*o*o*o*o*o*o*o کامل غلامی
-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* یک راه برای فراموش کردن خاطرات بد گذشته.... یک راهکار عملی و موثر که باید به ترتین نوشته شده انجام دهید یک مکان دنج و راحتی را درنظر بگیرید و آنجا بنشینید چشمهایتان را ببندید و چند نفس عمیق بکشید به تاریکی پشت پلکتان توجه کنید سعی کنید فضای تاریک را در مقیاسی بزرگتر تصور کنید آنقدر که سیاهی همه اطراف شما را احاطه کند حالا یک تلویزیون را تصور کنید که در مقابلتان قرار گرفته است و حتیالامکان این تلویزیون را قدیمی در نظرتان تجسم کنید چون شما در حال بازسازی اتفاقات گذشتهتان هستید بعد از این کار حادثهای که باعث دلخوری شما شده است را درصفحه تلویزیون خلق کنید و با دقت به آن نگاه کنید شخصیتهایی که هنگام بهوجود آمدن آن حادثه تلخ وجود داشتهاند را با جزئیات تصویرسازی کنید صداها، رنگها و حتی بویی که در آن لحظه حس کردهاید را از قلم نیندازید بعد از این کار نوبت شماست سعی کنید با دکمهای که روی بدنه تلویزیون است (یادتان باشد که تلویزیون شما از نوع قدیمی است و کنترل ندارد) صداها را کم و زیاد کنید صداهایی که باعث رنجشتان شده را کم و آنهایی که حس خوبی به شما میدهد را زیاد کنید میتوانید رنگ صورت یا لباس شخصیتهایی که در این فیلم سینمایی خودساخته، باعث آزارتان شده است را کمرنگ تصویرسازی کنید به تدریج شخصیتها را حذف کنید و حتی میتوانید نوع جملات آنها را با سلیقه خود تغییر دهید بعد از اینکه تصاویر کمرنگ و کمرنگتر شد دستتان را روی دکمه خاموش تلویزیون بگذارید و تمام صحنه مربوط به آن تجربه تلخ را برای همیشه محو کنید این تمرین را اگر برای چند بار انجام دهید، میتوانید کمک زیادی به فراموشی اتفاق تلخ گذشتهتان کنید. مطمئن باشید گذشته رو نمیشه برگردوند ولی میشه بازسازی کرد. از ذهن هنرمندتان کمک بگیرید و فراموشی را یاد بگیرید -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*
o*o*o*o*o*o*o*o یه چیزیو میدونی هیچ وقت نمیبخشمت . . . . . چون بخشیدن یعنی فراموش کردن و من فقط نفرینت میکنم همین o*o*o*o*o*o*o*o
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من دخترم با تمام حساسیت های دخترانه ام در وجود مادری رشد کرده ام و روزی کودکی در وجودم رشد میکند با تلنگری بارانی میشوم با کلمه ای عاشق میشوم با فریادی میشکنم... با پشت کردنی ویران میشوم به راحتی وابسته میشوم هنوز هم با عروسکهایم حرف میزنم هنوزم هم برایشان لالایی میخوانم هنوزم هم با مدادرنگی خانه رویاهایم را به تصویر میکشم هنوزم هم برای شکلات جان میدهم من دخترم...پر از راز... هرگز مرا نخواهی دانست هرگز سرچشمه اشکهایم را نمی یابی...مگر از جنسم باشی من دخترم...از نسل لیلی...از جنس شیرین ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ • من یه دخترم ✘ خوشگل؟ ❥♥●•٠> اینو بقیه باس بگن☺ ✘ اخلاقم؟ ❥♥●•٠> بستگی به طرفم داره ✘ لاک؟ ❥♥●•٠> اوهوم ✘ رژ؟ ❥♥●•٠> اوهوم ،خیلی ✘ آرایش؟ ❥♥●•٠> هوووم دوس دارم اما از زیادیش بدم میاد ✘ شیطون؟ ❥♥●•٠> وااااای تا دلت بخواد ✘ اتاقم؟ ❥♥●•٠> ینی پناهگاهم ✘ لواشک؟❥♥●•٠> اصن عاشقشم ✘ خوش گذرونی؟❥♥●•٠> عمرا خسته شم ازشシ ✘ مشروب؟ ❥♥●•٠> اصلاااااا ✘ عکس گرفتن؟ ❥♥●•٠> اصن دیوونشم :)) ✘ آهنگ ؟ ❥♥●•٠> ینی عاااااشقشم ✘ بستنی؟ ❥♥●•٠> فقط شکلاتی ✘ تیریپم؟❥♥●•٠> گاهی دخملونه گاهی اسپرت ✘ زندگی؟ ❥♥●•٠> پر پستی و بلندی ✘ عشق؟ ❥♥●•٠> what LOVE It for eat نه ✘ غرووووور؟ ❥♥●•٠> آره اما بیشتر خاکیم ✘ لجباز؟ ❥♥●•٠> اوووووووفففف نگووووووووو ✘ لوس؟ ❥♥●•٠> ی ذره خو ☺ ✘ اعتماد ب نفس؟ ❥♥●•٠> نه مث بعضیا ✘ دوستام؟؟ ❥♥●•٠> همشون ازم حساب میبرن , یه تنه، یه ارتشم واسشون ب مولـا ✘ احساساتی؟ ❥♥●•٠> اووهوم خیلییییی ✘ماه تولد ؟♥❤بهمن ✘رو اعصاب؟ ❥ ♥ ♥ ٠ ٠>خخخ قشنگ رژه میرم.اصن اسکی خخخخ ✘فراموش کردن درد ها ؟ ❥ ♥ ♥..> ظاهرا نشون میدم که فراموش کردم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم